آیا او مرد ایده آل شماست ؟

 

آیا می خواهید مطمئن شوید که نامزد فعلی تان مرد ایده آلی برای شروع یک زندگی مشترک به حساب می آید؟ در این قسمت پاسخ مناسب را به برخی از جدی ترین سوال هایی که هر کس در این زمینه باید از خود بپرسد، را برایتان تشریح می کنیم. پاسخ ها کاملا صادقانه هستند؛ این هم 10 سوال برای شروع:

1- آیا او تصور می کند مرد خوش شانسی است؟

خانم ها بدشان نمی آید که مرد زندگیشان به درستی درک کرده باشد که نیمی از زندگی بر طبق شانس و نیمه دیگر آن بر اساس سخت کوشی پیش می رود، و هر دوی این عوامل تا حدی می تواند زندگی را تحت الشعاع قرار دهد. مردی که خود را خوش شانس فرض می کند به راحتی انرژی مثبت از خود ساطع می کند، و جزء افراد قدردان به شمار می رود، همین عوامل باعث می شوند تا فضای شاد و خوشی را برای خود و اطرافیانش ایجاد کنند. تمام این موارد جزء نکات مثبت یک مرد به حساب می آیند. اما از تمام این حرف ها که بگذریم مطلبی که واقعا اهمیت دارد این است که او حداقل مردی باشد که از داشتن شما احساس خوش شانسی و خوش اقبالی کند. هیچ شکی وجود نخواهد داشت که مردی که چنین احساسی داشته باشد شما را از صمصیم قلب دوست می دارد؛ و این خود نشان دهنده خوش شانس بودن اوست.

2- آیا می توانید اشتباهات او را نادیده بگیرید؟

به هر حال هر کسی دارای یک سری خصوصیات ناپسند می باشد. آیا او مایعات را با پاکت سر می کشد؟ و یا روزنامه های باطله را انبار می کند؟ تا همین حد کافی است. همیشه آقایون عادات بدی دارند که می تواند خانم ها را به راحتی دیوانه کرده، از خانه فراریشان داده و باعث شود سر به بیابان بزنند. اما اشتباهات کوچک از قبیل مواردی که ذکر شد، شیرینی زندگی هستند و به راحتی قابل چشم پوشی می باشند. شما باید در این حالت تصاویر بزرگتری را در ذهن خود مجسم کنید: اجازه ندهید عادات بدی مانند جویدن یخ داخل لیوان، دید شما را نسبت به مردی که با اهمیت، مؤدب، صادق و دوست داشتنی است، تغییر داده و تیره و تار کند. همچنین نباید هیچ وقت فراموش کنید که خودتان هم عادت دارید پوست پایتان را بکنید و فنجان های نیمه کاره چای و قهوه را در همه جای خانه جا بگذارید.

3- آیا می توانید اعضایی از بدنتان را که در نظر او زیباترین هستند، نام ببرید؟

اگر همین حالا و بدون اینکه خودتان از او سوال کنید، بدانید که او کمرتان را دوست دارد، و یا وقتی به پهلو می خوابید از برآمدگی شکمتان خوشش می آید و یا اینکه به شما گفته لپ هایتان لطیف ترین قسمت صوررتان هستند، به طور حتم این مطالب را بیش از یک بار تکرار کرده که به یاد شما مانده است. و این مسئله زیباست.

4- آیا او تا آخرین قطره شیر را خودش می خورد؟

اگر مردی بیخوابی کشیده باشد، کارش دیر شده باشد، نتواند کراوات مورد علاقه اش را پیدا کند، اما با وجود تمام این مسائل و مشکلات هنگام مصرف شیر، مقداری از آنرا برای شما باقی بگذارد، نشان می دهد که مرد با ملاحظه ای است. اما اگر فقط حرفش را  بزند و برای مثال  بگوید: "من به تو فکر می کنم" و در عمل چیزی از او مشاهده نکنید، باید کمی دقیقتر بر روی انتخاب خود فکر کنید.

5- آیا او راز دار است؟

همه ما می دانیم که تمام رازها مثل هم نیستند. برخی از افراد حرف هایی را به ما می زنند و از ما انتظار دارند که آنها را در همان نقطه خاک کنیم. اگر مرد مورد نظر شما زمانیکه بیش از اندازه نوشیده باشید، رازهای شما را به راحتی به صورت یک داستان مسخره برای دیگران تعریف کنید، باید کمی محتاط تر نسبت به او عمل کنید. به عنوان مثال اگر شما دارای بیماری آمیزشی باشید، شاید این موضوع جزء یکی از آن رازهایی باشد که دلتان بخواهد طرف مقابل آنرا تا ابد در قلب خود مخفی نگه دارد. چیزی که خیلی اهمیت دارد، این است که هر دوی شما رازهایتان را به شیوه مشابه برای یکدیگر دسته بندی کنید، حال چه کوچک باشند، چه بزرگ.

6- آیا از دارایی های او آگاه هستید؟

منظور ما تا آخرین قران نیست، بلکه یک حساب سر انگشتی کفایت می کند. او باید خودش صادقانه و با روی باز در مورد این مسئله با شما صحبت کند، نه اینکه شما زمانیکه او در اتاقش نیست، فایل های کامپیوترش را زیر و رو کنید.

7- آیا تا به حال شما را در بدترین حالت دیده است؟

منظور ما چیزی بدتر از زمانی است که هیچ آرایشی نداشته اید و یا موهایتان ژولیده بوده است. ما در حقیقت در مورد روی شیطانی شما صحبت می کنیم؛ وقتی افسردگی شدیدی دارید، بیش از اندازه تند خوی شده اید، و به بالاترین حد بی ادبی رسیده اید! رویی که هیچ کس تحمل آنرا ندارد؛ شما می دانید ما در مورد کدام بخش از وجودتان صحبت می کنیم. بله درست است همانی که حدسش را می زنید! اگر او شما را در آن وضعیت دیده و بدون اینکه با 110 تماس بگیرد، موقعیت را تحت کنترل خود در آورده باشد، بنابراین یک محافظ واقعی است.

8- آیا شما را با قاطعیت می بوسد؟

بوسه ای که از روی تعهد و میل باطنی نباشد، کاملا سرد و بی روح است. درست مثل زمانی که شما با بی میلی با کسی دست می دهید (و می گویید: "از دیدنت خوشحال شدم") فقط به این دلیل که به نحوی از دست او راحت شوید. حتی آرام و لطیف ترین بوسه نیز باید احساسی را در شما به وجود آورد که انگار می دانید رابطه به کجا ختم خواهد شد.

9- آیا از کمربند استفاده می کند؟

بستن کمربند یک نکته ریزی است که شما به واسطه آن می توانید متوجه شوید که آیا او به خود و وضعیت ظاهری اش اهمیت می دهد یا خیر. مانند مصرف سبزیجات و استعمال کرم ضد آفتاب، شاید زمان کوتاهی برای انجام آن لازم باشد، اما اثر آن یک عمر در زندگی شما تاثیر خواهد گذاشت.

10- آیا شوخ طبع و با صفا است؟

یک مرد شوخ طبع کسی است که از زندگی لذت می برد. به جوک ها می خندد، از یک غذای مطبوع لذت می برد، سرگرمی های زیادی برای خود پیدا می کند، و اگر شرایط ایجاب کند، می رقصد. نوعی نیروی جوانی خاص در این دسته از مردها وجود دارد، آنها در لحظه حال زندگی می کنند، موقعیت و شرایط محیط پیرامون خود را همواره در نظر دارند، و از امکانات بهترین استفاده را می کنند. واقعا جالب است.

دلسوخته

 

درک مشکلات روابط خانوادگی

یکی از دشوارترین مسائل در حوزه ی روابط خانوادگی این است که کنترل همه ی امور در رابطه در اختیار شما نیست. اینکه رابطه تان خوب پیش برود یا بد، فقط دست شما نیست.

در برخورد با مشکلات عمده روابط خانوادگی، مردم معمولاً راهکارهای کنترلگرانه پیش می گیرند یعنی سعی می کنند طرف مقابلشان را وادار به تغییر کنند. ممکن است بعضی وقت ها این راهکار عمل کند، مخصوصاً وقتی تقاضای شما و همچنین طرف مقابلتان هر دو منطقی باشند، اما خیلی وقت ها تنها نتیجه ای که بار می آورد ناکامی است.

از طرف دیگر، اگر نتوانید طرف مقابلتان را عوض کنید، شاید مجبور شوید آنها را همانطور که هستند بپذیرید. این هم می تواند راهکاری باشد که گاهی اوقات نتیجه می دهد اما در این روش هم، چون خواسته ها و نیازهای شما برآورده نمی شود، ممکن است به ناکامی و حتی رنجش و تنفر منجر شود.

اما راه سومی هم هست که وقتی عوض کردن طرف مقابل یا پذیرفتن او همانطور که هست نتیجه نداد، از آن استفاده کنیم و آن این است که خودمان را طوری تغیر دهیم که مشکل برطرف شود. این مستلزم آن است که شما مشکل را مشکلی درونی برای خود تعریف کنید نه مشکلی بیرونی و آنوقت است که راه حل به شکل بسط و گسترش هوشیاری و آگاهی شما و یا تغییر در باورهایتان، درخواهد آمد.

نگاه کردن از جنبه ی درونی به مشکل به این معناست که این مشکل به قسمتی از خودِ شما برمیگردد که دوست ندارید. اگر با موقعیت بیرونی منفی در رابطه برخورد میکنید، این موقعیت انعکاسی از تعارض موجود در تفکر خودتان است. تازمانیکه برای پیدا کردن جواب خارج از خودتان را بررسی میکنید، هیچوقت قادر به حل این مشکل بیرونی نخواهید شد. اما اگر نگاهی به درون خودتان بیندازید، ممکن است حل مشکل برایتان ساده تر شود.

آنچه در برخورد با این نوع مشکلات دستگیرتان خواهد شد افکار و باورهای خودتان است که باعث بروز چنین مشکلی شده است. مشکل اصلی این باورها هستند-یعنی دلیل اصلی ناسالم بودن روابط.

مثلاً رابطه ی مشکل داری را بین خودتان و یکی دیگر از اعضای خانواده در نظر بگیرید. تصور کنید که اعتقاد شما بر این است که باید با همه ی اعضای خانواده صمیمی باشید، فقط به این دلیل که آنها جزئی از خانواده تان هستند. احتمالاً این رفتار را اگر از کس دیگری  جز خانواده و فامیل ببینید تحمل نمی کنید، اما به خاطر حس تعهد، وظیفه و احترام از اعضای خانواده تان تحمل میکنید. بیرون کردن یکی از اعضای خانواده از زندگیتان ممکن است باعث شود احساس گناه کنید یا حتی از سوی سایر اعضای خانواده طرد شوید. اما باید واقعاً از خودتان بپرسید، "آیا من این رفتار را از یک فرد غریبه تحمل میکنم؟ چرا چون از سوی یکی از اعضای خانواده ام است آن را می پذیرم؟" واقعاً چرا به جای فراموش کردن آن فرد و کنار گذاشتن او از زندگیتان، به رابطه تان با او ادامه می دهید؟ چه باورهایی باعث ماندگار شدن روابط خانوادگی مشکل دار می شود؟ و آیا این اعتقادات واقعاً به نفع شماست؟

من ناخودآگاه پدر و مادر و خواهر و برادرم را دوست دارم، با اینکه با هیچکدام از آنها رابطه ی چندان نزدیکی ندارم. هیچوقت مشکل خاصی وجود نداشته، این فقط به این دلیل است که اعتقادات و شیوه ی زندگی من آنقدر به آنها شبیه نبوده که بتواند رابطه ی مستحکم و نزدیکی بین ما ایجاد کند. اعضای خانواده ی من همه کارمند مآب هستند و به هیچوجه جرات خطر کردن ندارند، اما ریسک کردن برای من که یک مدیرعامل هستم جزء محبوبترین چیزهاست. آنها همه گوشتخوارند اما من و همسرم و فرزندانم همه گیاهخوریم. تازمانیکه پیش آنها زندگی میکردم به هیچ وجه کلمه ی "دوستت دارم" را از دهان پدر و مادرم نشنیدم اما من خودم برای گفتن این جمله به همسر  فرزندانم بی صبر هستم. بااینکه در این خانواده بزرگ شدم و خاطره های زیادی با تک تک آنها دارم، اما ارزشهای اصلی زندگی های ما آنقدر باهم متفاوت است که رابطه ی خانوادگی معناداری دیگر بین ما حس نمی شود.

علیرغم همه ی این تفاوت ها، رابط خوبی باهم داریم و خوب باهم کنار می آییم. اما این تفاوت ها چندان شکاف عمیقی بین ما ایجاد کرده که نمی توانیم رابطه ی نزدیکی باهم برقرار کنیم و دوست باشیم تا فقط عضوی از یک خانواده.

اگر باورتان بر این باشد که باید تا آخر عمر به همه ی اعضای خانواده تان وفادار بمانید و همه ی وقتتان را با آنها بگذرانید، باید بگویم که میل خودتان است. اگر این شانس را داشته باشید که خوانواده تان با شما همفکر و همزبان باشند و تا آنجا که در توان دارند حمایتتان کنند، باید بگویم که خوشا به حالتان. در چنین موقعیتی است که نزدیکی با اعضای خانواده و وفاداری شما به آنها برایتان منبع قدرت خواهد بود.

از طرف دیگر، اگر ببینید که روابط خانوادگیتان چندان با عقاید و شیوه ی زندگی شما سازگار نیست، آن وقت است که وفاداری بیش از حد به خانواده تان، به جای اینکه به شما قدرت دهد، همه ی نیرو و توانتان را هم می گیرد. با اینکار از رشد، پیشرفت و رسیدن به اهدافتان جا می مانید و خوشبخت نخواهید شد. اگر من هم می خواستم باوجود این تفاوت هایی که با خانواده ام دارم، کماکان به آنها وفادار بمانم و رابطه ی نزدیکی با آنها برقرار کنم، دیگر به چیزهایی که امروز دارم نمی رسیدم و کسی نبودم که امروز هستم.

طریقه ی برخورد من با این وضعیت این بود که مفهوم خود را از خانواده کمی گسترش دادم. از یک طرف ارتباطی بی قید و شرط و ناخودآگاه با همه ی انسانها حس میکردم، ولی از طرف دیگر، آندسته از افرادی را که فکر میکردم با من سازگاری زیادی دارند را خانواده ی خود می دانستم. مثلاً، من و همسرم هر دو تعهد بسیار زیادی در برابر نیای اطراف احساس میکنیم و تاجایی که از ما برمی آید سعی می کنیم به آن خدمت کنیم و این یکی از دلایل جذاب بودنمان برای همدیگر است. و به همین خاطر است که او علیرغم اینکه همسرم است، بهترین و صمیمی ترین دوستم هم هست. وقتی آدم هایی را می بینم که بسیار هوشمندانه زندگی میکنند و زندگیشان را وقف رسیدن به هدفی ارزشمند کرده اند، احساس می کنم که اینها عضوی از خانواده ی من هستند. و این احساس برای من نسبت به روابط خونی خودم، قوی تر و پرمعنی تر است.

وفاداری ارزشمند است، اما وفادار ماندن به خانواده به چه معناست؟ از آنجا که وفاداری مسئله ی بسیار مهمی برای من است، مجبور بودم مفهوم این عبارت را برای خودم دوباره تعریف کنم تا بتوانم آن را تا آخرین حد برای خانواده ام اجرا کنم. این تغییر ذهنی چندان ساده نبود، اما با گذشت زمان به من آرامش فکر داده است. الان من تصور میکنم که خانواده مفهومی است که می توان آن را فراتر از همخونی بسط داد.

پیشنهاد من این است که برای حل مشکلات روابط خانوادگی، شاید لازم باشد هوشیاریتان را گسترده تر کرده و نگاهی عمیق تر به ارزشهایتان و درکتان از مفاهیمی مثل خانواده و وفاداری بیندازید. اگر بتوانید از پس حل این مشکل بزرگ برآیید، دیگر مشکلات خانوادگی کوچک چندان دشوار نخواهند بود. یا راهی پیدا میکنید که مشکلتان را بدون ایجاد مشاجره و اختلاف حل کنید، و یا می پذیرید که از این رابطه به شکل معلومش بیرون آمده اید و به خودتان اجازه می دهید که مفهوم تازه ای از خانواده برای خود تعریف کنید.

می بینید....وقتی به یک مشکل و مسئله ی خانوادگی خداحافظ میگویید، انگار با بخشی از وجود خودتان که از قالبش بیرون آمده اید خداحافظی میکنید. هرچه ناسازگاری عقاید من با خانواده ام بیشتر شد، سعی کردم قسمت هایی از خودم که دیگر به دردم نمی خوردند را هم کنار بگذارم. من از قالب یک خشکه مذهب، از منفی بافی، از کسی که از خطرکردن می ترسید، از کسی که گوشتخوار بود و از گفتن جمله ی "دوستت دارم" واهمه داشت بیرون آمدم. وقتی توانستم از این قالب بیرون بیایم، روابط دنیای بیرونی من به طریقی تغییر کردند که انعکاسی از روابط درونی جدیدم باشند.

وقتی مفهوم روابط را در ذهنتان تغییر دهید، دنیای اطراف نیز برحسب آن تغییر خواهد کرد. از اینرو وقتی افکار منفی را از ذهنتان بیرون کنید، ناخودآگاه خواهید دید که افراد منفی را هم از زندگیتان خارج میکنید.

و خوبی اینکار این است که وقتی مشکلاتی را که باعث ضعیف شدن برخی روابط می شوند را در ذهن خود حل میکنید، ناخودآگاه روابط جدیدی را به سوی خود جلب می کنید که با این طرز تفکر جدید هماهنگی بیشتری دارند.

ما چیزی را به سوی خودمان جذب می کنیم که مربوط به چیزی باشد که هستیم. اگر از موقعیت اجتماعی کنونی خود راضی نباشید، باید افکاری مثل آن را از ذهنتان بیرون کنید. باید ذات تعارضات بیرونی خود را تعیین کنید و آنگاه آنها را به معادل های درونیشان ترجمه کنید. مثلاً اگر یکی از اعضای خانواده بیش از حد قصد کنترل شما رادارد، این مشکل را به روش درونی خود ترجمه کنید: شما احساس می کنید که زندگیتان خیلی خارج از کنترل شده است. وقتی مشکلاتتان را بیرونی و خارجی فرض کنید، راه حل هایتان ممکن است شکل کنترل کردن دیگران را به خود بگیرد و با مقاومت شدیدی هم روبه رو خواهید شد. اما اگر به مشکلات از دید درونینگاه کنید، حل آن بسیار ساده تر خواهد شد. اگر کسی قصد کنترل شما را داشته باشد، تغییر دادن آن فرد ممکن است کار ساده ای نباشد.  اما اگر احساس کنید که باید کنترل بیشتری روی زندگیتان داشته باشید، دیگر بدون نیاز به کنترل کردن دیگران، می توانید راه حلی برای آن پیدا کنید.

به عقیده ی من هدف روابط انسانها، گسترش و بسط دادن سطح هوشیاری است. در روند شناخت، تعریف و حل مشکلات روابط، مجبوریم که با ناسازگاری ها و ناهمخوانی های درونیمان برخورد کنیم. و هرچه در درون هوشیارتر شویم، روابطمان نیز در بیرون بیشتر و بیشتر گسترش خواهند یافت.

دلسوخته

 

وقتی زنی مادر می شود

وقتـی بـرای اولـیـن بـار مــادر شــدم، 22 سالم بود. خرداد امسـال کـه دخـتـر 22 سـالـه ام بـچه دار شـد، مـادر بـزرگ خواهم شد. به عنوان زنی جوان، بـچـه دار شـدن و مـــادر شـدن در شـکل گـیری هویت من نقش موثری داشت. کار کردن و در عین حال بـچـه داری و مــراقبت از یک کودک، به من در پیدا کردن خودِ وجودیم کمک زیــادی کرد. با گذشت  سالها قدرت بیشتری بدست آوردم، اما در طـی این دوران زخم هایی هم خوردم.

هـمــچنین با مسئولیت فرهنگی-اجتماعی که مادر شدن مـتـضمن بـود روبـرو شـدم. مــادر شــدن از دیدگاه  اجتماع انـتــظارات و مسئولیت های بیشتری نسبت به پدر شدن بـــرای رشد عاطفی کودک به همراه داشت. این احساس مسئولیت، بیـشــتر احساس مـی شد. اگر اتفاق بدی در زندگی کودک رخ دهد، نقش مادر باید این باشد که نه تنها به طور طبیعی با کودک خود همدلی کند، بلکه تقصیر کار را نیز بر عهده گرفته و سرزنش های جامعه را پذیرا شود.

همینطور که سالها می گذشتند و دو بچه ی من پا به بزرگسالی گذاشتند، توانسته بودم توازنی بین نیازهای خودم و آنها، رابطه ام با شوهرم و کارم ایجاد کنم و چیزهایی درمورد نگاه دیگران به یک مادر و انتظارات ناخودآگاه از زنانی که مادر شده اند برای پرستاری از سایر اعضاء خانواده و احترام گذاشتن به نیازهای دیگران و گذشت از نیازهای خودشان چیزهای یاد گرفته بودم. بخشی از هویت من با تشخیص ناخودآگاه اینکه چه زمانی چه کسی نیاز به پرستاری و مراقبت من دارد خلاصه می شد. بیشتر این نکات را از خانواده ام نگرفتم، از یکی از همکاران آموختم. بعد از آن می دانستم چه زمانی و چطور باید فرزندانم را تربیت کنم و چه وقت نباید. با این آگاهی توانستم خودِ وجودیم را نیز حفظ کنم و از قدرت اراده و اختیار خود لذت ببرم.

با کوچکترین اطلاعاتی که پیدا می کردم،  آن را با خانواده مطرح کرده و با آنها به گفتگو می نشستم. وقتی از 7 روز هفته، فقط 4 روز می توانستم شام درست کنم، شوهر خوب و دوستاشتنیم گاهی به شوخی سرزنشم می کرد. فرزندانم که به سن نوجوانی رسیده بودند هرکدام یک شب مسئولیت آماده کردن غذا را بر عهده داشتند و یک شب نیز با شوهرم بود. فکر می کنم دلیل مقایسه کردن و سرزنش کردن شوهرم این بوده که خود قبل از ازدواج از کودکی هر 7 روز هفته دستپخت مادرش را می خورده است، و حالا از این مسئله تعجب می کند. درصورتی که من بیرون از منزل نیز کار میکردم و قسمتی از درآمد خانواده را تامین می کردم، درحالیکه مادر او چنین مسئولیتی بر عهده اش نبود، به همین خاطر کار او به نظرم ناعادلانه می آمد. خوشبختانه پسر 15 ساله ام که این مطالب را در مدرسه در کلاس زندگی اجتماعیشان آموزش می دید به دفاع از من برمی خاست.

ماری پیفر در کتاب "تجدید حیات افیلیا" می نویسد:

"تمدن غربی تاریخچه ای از انتظارات نامعقول از مادران دارد. آنها مسئول خوشبختی فرزندانشان و سلامتی احساسی و اجتماعی خانواده شان هستند. مادران را همیشه در داستان های پریان و رمان های مدرن امریکایی، به صورت ایده آل و خیالی تصویر می کنند.

همه ی آدم ها رابطه ای محکم و خاص با مادرانشان دارند. همه ی ما طوری بزرگ میشویم که نمی توانیم مادرمان را هم مثل همه آدم های معمولی تصور کنیم.

زنان باید این احساس را داشته باشند که چه بیرون از خانه کار کنند چه نکنند، چه قسمتی از درآمد خانه را بر دوش بکشند چه نه، باید در تصمیم گیری هایشان قدرتی یکسان با سایر افراد خانواده داشته باشند. موقعیتشان نباید به خاطر انتظارات خودشان یا دیگران به خطر بیفتد. گفتگوها و رابطه ی بین همسران باید به گونه ای باشد، که وقتی اولویت دادن به کارهای بیرون از خانه پیش می آید، برای هر دو برخوردی یکسان در خانه ایجاد شده و قدردانی و حسن نیت بین طریفین حکمفرما باشد. با این کار صمیمیت بیشتری بین آنها حاصل خواهد شد. قدردانی و حسن نیت برای حفظ و بقای سلامت خانواده ضروری هستند.

ما می توانیم فرزندانمان و مادر بودنمان را دوست داشته باشیم. بدانید که برآورده شدنآرزوها، امیال و استعدادهایتان با بچه دار شدن از بین نخواهد رفت. فقط باید خودتان را علاوه بر یک مادر، یک انسان هم به حساب بیاورید. این باعث خواهد شد که قدردانی فرزندانتان هم از شما بیشتر شود. حس قدردانی در یک خانواده ایجاد گرمی و حسن نیت می کند.  حرمت در یک خانواده وقتی بالا می رود که از مادر، پدر و فرزندان همه به طور یکسان به خاطر وجودشان به عنوان یک انسان علاوه بر نقشی که در خانواده ایفا می کنند قدردانی شود.

اخیراً یکی از دوستان و همکارانم که متخصص درمانی و مادر یک فرزند است تصمیم گرفت که انجمنی در رابطه با هویت زنان برگزار کند. می خواستیم این انجمن از گروهی زن تشکیل شود که مادر هم بودند و روی هویت زنان به عنوان یک انسان و نه فقط یک مادر بررسی هایی انجام دهیم. اسم آن "انجمن زنانی که مادر هم هستند" نامگذاری شد. تعریف فرهنگ از یک زن وقتی مادر می شود ابراز می کرد که انتظارات یا نقش یک مادر باید قبل از نقش او به عنوان یک زن یا یک انسان در نظر گرفته شود.

چه می توانید بکنید؟
درمیان گذاشتن احساستان با زن های دیگر که مادر هستند، فایده های زیادی در حمایت و تقویت شما خواهد داشت. نکات زیر تفکراتی است که این انجمن بررسی کرده اند. این تفکرات بر این نظر استوار است که مادران با بودن مثل انسانها می توانند بهترین مراقبت و پرستاری را از فرزندانشان بکنند و با درمیان گذاشتن آسیب پذیری ها و شکستگی هایشان با سایر اعضاء خانواده، باعث می شود که کودکان نیز بتوانند مادرانشان را مثل بقیه انسانها دانسته که نیازها و محرومیت هایی دارند و با این حال از آنها مراقبت کرده و آنها را دوست می دارند. وقتی از مادری قدردانی شود، منفعت اصلی به فرزندان می رسد. وقتی او احساس کند که کسی هست که کارهای او را دیده و به حرفهایش گوش دهد، بااینکه کاری که برای فرزندانش انجام می دهد، بی حاصل است، اما منفعتش را فرزندان می برند. اعتماد و احترام به نفس با شناختن نیازهایمان ایجاد می شود. بچه معمولاً خوشحال می شوند که برای کسی کاری انجام دهند، چه برسد که آن فرد مادرشان باشد که همیشه در خدمتشان بوده است.


1-  با فرزندانتان خوش بگذرانید
وقتی در انجمن این سوال مطرح شد که "دوست دارید کدام جنبه ی شخصیتیتان به عنوان یک انسان را کودکانتان بدانند؟" یکی از زنانی که بسیار با فراست ولی درعین حال باتوجه به نظر دوستانش بسیار شوخ و بذله گو بود گفت که این قسمت از شخصیت او، به خاطر احساس مسئولیت و وظیفه هیچوقت مورد توجه فرزندانش قرار نگرفته است. و این یکی از مهمترین قسمتهای هویت این زن بود که دوست داشت کودکانش از آن با اطلاع شوند. همین مسئله باعث می شود که ما مادران در ایجاد رابطه با فرزندانمان خودِ وجودیمان را بیشتر نشان دهیم. با این کار رابطه ی ما با فرزندانمان هم هیچگاه کلیشه ای و یکنواخت نخواهد شد.

2- اهداف شخصیتان را حفظ کنید
زنان بسیاری در انجمن از این مسئله شکایت داشتند که وقت کافی برای رسیدگی و حفظ دوستی های خودشان، ورزش کردن یا سایر اهداف شخصیشان ندارند. وقتی شما مادر می شوید، وقتتان کمتر می شود. و خیلی راحت ممکن است آنقدر درگیر کارهای روزانه تان شوید که دیگر هدف ها و زندگی شخصی خودتان را فراموش کرده و کنار بگذارید. اما رعایت حد تعادل در اینجا مهم است. لازم نیست که خود را کاملاً قربانی کنید، گرچه سازش یکی از مهمترین شرایط پدر یا مادر بودن است. درست است، ممکن است نتوانید همان برنامه ورزشی که قبل از مادرشدن انجام می دادید را پیش گیرید، اما با پایین آوردن انتظاراتتان و واقع بین بودن می توانید هنوز هم ورزش کنید. اینکه دیگر نمی توانید برنامه های سابقتان را انجام دهید نباید شما را وادار و مجبور کند که خودتان را کنار بگذارید و فراموش کنید. علاوه بر رسیدگی و توجه به کودکانتان، باید به خودتان هم برسید و توجه کنید. و هرچه سن فرزندانتان بالاتر میرود، وقت بیشتری برای رسیدگی و توجه ب ه علایق و هدف های خودتان خواهید داشت.

3-  احساساتتان را بیان کنید
مادر دیگری در انجمن بیان می کرد که می تواند جلوی پسر چهار ساله ی خود گریه کند و از مشکلاتش برای او بگوید، و احساساتش را تمام و کمال برای او بیان کند، و به او بگوید که با تمام این مشکلات هنوز می تواند از او پرستاری و مراقبت کند. این توانایی در بیان احساس برای فرزندان، بدون خدشه دار کردن احساس امنیت، باعث می شود که فرزندان مادران خود را نیز مثل سایر انسانها بدانند، با همان مشکلات و همان احساسات. این باعث خواهد شد که مادران نیز کمتر گرفتار افسردگی شوند.

زنان باید اول از شناختن مادران خود به عنوان یک انسان شروع کنند. مادر بودن فرصتی عالی بود و کمک زیادی به کامل شدن من کرد.  جایی در زندگی ام، این توانایی را یافتم که بتوانم علاوه بر افتخار کردن به مادر بودنم به انسان بودنم هم افتخار کنم. برای حس مراقبت و پرستاری از فرزندانم ارزش زیادی قائل شدم، برخلاف جامعه که آن را کاری بی ارزش و نامهم می پندارد. همه ما باید توازنی بین مادر بودن و انسان بودنمان ایجاد کنید تا بتوانیم هم مادر خوبی برای فرزندان و هم انسان کاملی برای اجتماعمان باشیم.

دلسوخته

 

چگونه کودک گریان را آرام کنیم ؟

 

تمام بچه ها گریه می کنند. و زمانیکه به سن دو هفتگی می رسند عادت می کنند بعد از ظهر ها گریه و زاری را شروع کنند و تقریبا تا دو ساعت به طور مکرر به این کار ادامه دهند.

اگر کودک شما شروع کرد به گریه کردن چه کاری باید انجام دهید؟ یک یا چند مورد از تکنیک های زیر را آزمایش کنید تا آرامش مجددا به فرزندتان باز گردد. در حین تلاش خود باید سعی کنید متوجه شوید که کودک قصد دارد با زبان بی زبانی چه چیزی به شما بگوید. با بهره گیری از روش آزمون و خطا و کمی صبر و حوصله به راحتی کشف میکنید که کدامیک از این روش ها نسبت به سایرین برای کودک شما برتری دارند. می توانید شگردهای زیر را امتحان کنید:

وضعیت های جدید

  • کودک را به طوریکه صورتش رو به پایین است بر روی ساعد خود بگذارید. در این حالت سر کودک باید نزدیک به آرنج باشد، با انگشتان خود ران های او را بگیرید.
  • کودک را از پشت بر روی کف دست خود بنشانید به طوریکه کمرش به سمت سینه شما باشد. دست دیگر را به دور سینه اش بیندازید و انگشتان خود را به دور بازوهایش حلقه کنید.
  • کودک را بر روی شانه خود قرار دهید، به طوریکه شکمش بر روی شانه قرار گرفته و قدری فشرده شود.
  • کودک را مانند حالتی که در گهواره می خوابد در دست های خود قرار دهید و او را متناوبا از خود دور کرده  و مجددا نزدیک کنید.

حرکات موزون

کودکان از طریق حرکاتی که 60 بار در دقیقه تکرار شوند، می توانند به بالاترین میزان آرامش خود دست پیدا می کنند.

  • در حالیکه او را در آغوش گرفتید، آهسته به اطراف گام بردارید.
  • با خم کردن زانوها به طور عمودی حرکت کنید.
  • در حالیکه ایستاده اید خودتان را به سمت چپ و راست یا جلو و عقب، تاب دهید.
  • بر  روی یک صندلی راحتی بنشینید و عقب و جلو بروید.

گرما

  • کودک را با یک پتوی گرم قنداق کنید.
  • کودک را به خود نزدیک کنید تا گرمای بدنتان را احساس کند.
  • پیش از اینکه کودک را در محل خوابش بگذارید، یک پد گرم کننده در آن قرار دهید تا جای خواب گرم شود. سپس پد را برداشته و گرما را چک کنید.
  • می توانید یک شیشیه آب گرم را داخل دامن خود بگذارید و کودک را از شکم بر روی آن بخوابانید.

صداهای آرام بخش

  • کلمات آرام بخش را با صدای پایین و ملایم تکرار کنید.
  • موسیقی هایی که خودتان از شنیدن آنها لذت می برید را زیر لب زمزمه کنید.
  • یک نوار از صدای ماشین لباسشویی، ظرفشویی، و یا جارو برقی تهیه کنید تا کودک مرتبا صدای خش خش های مکرر را بشنود. یک فن سقفی در اتاق کودک نیز می تواند کار مشابه را انجام دهید. همچنین صدای خش خش میان موج های مختلف رادیو نیز نتیجه بخش خواهد بود.
  • موسیقی کلاسیک جدید و یا راک ملایم و جاز پخش کنید. لطفا آهنگ های متال نگذارید! خواهش می کنم! این کار کودک را عصبی می کند.

نوازش کردن

  • به آرامی پشت کودک را از گردن تا باسن ماساژ دهید.
  • پشت کودک را نوازش کنید یا بمالید.
  • کودک را در یک اتاق گرم بر روی یک سطح محکم قرار دهید و شکشمش را در جهت عقربه های ساعت مالش دهید. اگر علت ناراحتی کودک از بادی که در شکمش جمع شده، ایجاد شده باشد؛ از این طریق می تواند آنرا تخلیه کند. زانوهایش را به طرف شکم ببرید تا گاز موجود راحت تر بیرون بیاید.

دلسوخته